یه اتفاق جالب

قلب آبی

عاشق بهترین ها نباش بهترین باش تا بهترین ها عاشقت باشند.

امروز یه اتفاق خوب برام افتاد.

می پرسید چی؟الان براتون می گم.

من از آب وحشت داشتم(اگه دقت کنید فعل ماضی به کار بردم)

طوری که تو استخر خیلی هنر کنم برم تو دو متری شنا کنم .

امروز با دوستام رفتم تو عمق 4متری.

همین طوری که داشتیم باهم در مورد یه موضوع وحشتناک حرف می زدیم.دیدیم که یه خانم داره داد می زنه.اما سر چه کسی؟خودمون هم نمی دونستیم.اما بعد چند ثانیه متوجه شدیم که بللللللللللللللله با ما هست.

داشت بهمون می گفت که شما ها  شنا بلدید که اومدید تو این عمق؟

دوستام که بلد بودن هیچ.

منم با کمال پر رویی گفتم آره بلدم.

یه دفعه ای بهم گفت که برو شنا کن.

باورتون نمیشه همین طور باورم نمیشه شنا کردم .

منی که از آب واهمه داشتم رفتم شنا کردم .این طور شد که ترسم ریخت.

به افتخارم

به خاط همین جو گیر شدم فردا هم می خوام برم.

بای بای



+نوشته شده در شنبه 10 تير 1391برچسب:,ساعت18:59توسط کانیا | |